English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1418 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to finish off U کارهای دست باخر را انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
backgrounds U سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
background U سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
up to one's ears in work <idiom> U کارهای زیاد برای انجام داشتن
cycle time U مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
tine U دندانه ماشینهائی که کارهای خاکی انجام میدهند
auditing U توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audits U توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audit U توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audited U توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
office U استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
offices U استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
parochialism U محدودیت فکری و دلبستگی به انجام کارهای محلی و ناحیهای محدود
personal assistant فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
productive U مدت زمانی که یک کامپیوتر میتواند کارهای بدون خطا را انجام دهد
interludes U تابع ابتدایی کوچک در آغاز برنامه که کارهای تصدیق را انجام میدهد
interlude U تابع ابتدایی کوچک در آغاز برنامه که کارهای تصدیق را انجام میدهد
basics U سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
basic U سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
megalomania U مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
flush U باخر
flushes U باخر
flushing U باخر
run out U باخر رسیدن
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
elegant U یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
effectuate U انجام دادن صورت دادن
covers U انجام دادن
coverings U انجام دادن
cover U انجام دادن
perform U انجام دادن
fulfill U انجام دادن
furnish U انجام دادن
effecting U انجام دادن
effected U انجام دادن
parform U انجام دادن
effect U انجام دادن
stand to U انجام دادن
fulfit U انجام دادن
execute U انجام دادن
put on U انجام دادن
make out <idiom> U انجام دادن
administer انجام دادن
accomplishing U انجام دادن
carry ineffect U انجام دادن
actualize U انجام دادن
carry out U انجام دادن
actualise [British] U انجام دادن
performed U انجام دادن
fulfill [American] U انجام دادن
make a reality U انجام دادن
put into practice U انجام دادن
bring into being U انجام دادن
implement U انجام دادن
go through U انجام دادن
make something happen U انجام دادن
furnishes U انجام دادن
accomplishes U انجام دادن
put inpractice U انجام دادن
put ineffect U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
bring inbeing U انجام دادن
furnishing U انجام دادن
put into effect U انجام دادن
pay U انجام دادن
implemented U انجام دادن
to make good U انجام دادن
implement U انجام دادن
fulfils U انجام دادن
fulfills U انجام دادن
to follow out U انجام دادن
fulfilling U انجام دادن
fulfilled U انجام دادن
to do a thing the right way U انجام دادن
implementing U انجام دادن
implements U انجام دادن
paying U انجام دادن
pays U انجام دادن
to carry through U انجام دادن
to carry into execution U انجام دادن
carry into effect U انجام دادن
to bring to effect U انجام دادن
to put through U انجام دادن
to bring to an issve U انجام دادن
fulfil U انجام دادن
performs U انجام دادن
charring U انجام دادن
do up U انجام دادن
char U انجام دادن
carry out U انجام دادن
to go through U انجام دادن
chars U انجام دادن
chare U انجام دادن
out act U بهتر انجام دادن از
lurking U در خفا انجام دادن
alternates U بنوبت انجام دادن
serves U خدمت انجام دادن
lurk U در خفا انجام دادن
served U خدمت انجام دادن
lurks U در خفا انجام دادن
overdoing U بیش از حد انجام دادن
completion of a contract U انجام دادن قرارداد
to do by halves U ناقص انجام دادن
overdoes U بیش از حد انجام دادن
overdo U بیش از حد انجام دادن
overdid U بیش از حد انجام دادن
lurked U در خفا انجام دادن
repeats U دوباره انجام دادن
serve U خدمت انجام دادن
put across U خوب انجام دادن
redoes U دوباره انجام دادن
redo U دوباره انجام دادن
redid U دوباره انجام دادن
redone U دوباره انجام دادن
solemnize U باتشریفات انجام دادن
to toss off U زود انجام دادن
manipulates U بامهارت انجام دادن
manipulate U بامهارت انجام دادن
dash U بسرعت انجام دادن
dashed U بسرعت انجام دادن
manipulate U با دست انجام دادن
dashes U بسرعت انجام دادن
redoing U دوباره انجام دادن
alternate U بنوبت انجام دادن
to bring through U خوب انجام دادن
alternated U بنوبت انجام دادن
to a one's object U مقصودخودرا انجام دادن
to carry out a transaction U معامله ای انجام دادن
manipulated U بامهارت انجام دادن
repeat U دوباره انجام دادن
rework U دوباره انجام دادن
on the beam <idiom> U خوب انجام دادن
top U خوب انجام دادن
performed U انجام دادن خوب یا بد
To carry out to the letter . To do something very meticulously . U موبه مو انجام دادن
performs U انجام دادن خوب یا بد
reworks U دوباره انجام دادن
reworking U دوباره انجام دادن
reworked U دوباره انجام دادن
misdo U ناصحیح انجام دادن
go the whole hog <idiom> U بطورکامل انجام دادن
perform U انجام دادن خوب یا بد
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
speculate U معاملات پرخطر انجام دادن
to pull off U باوجود دشواری انجام دادن
redid U انجام دادن مجدد چیزی
achieving U انجام دادن بانجام رسانیدن
administering U انجام دادن اعدام کردن
administered U انجام دادن اعدام کردن
finish U انجام دادن چیزی تا انتها
achieves U انجام دادن بانجام رسانیدن
achieved U انجام دادن بانجام رسانیدن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
finishes U انجام دادن چیزی تا انتها
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
administers U انجام دادن اعدام کردن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
do U انجام دادن کفایت کردن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
heat treat U انجام دادن عملیات حرارتی
in the groove <idiom> U حداکثر کار را انجام دادن
consummating U انجام دادن عروسی کردن
consummates U انجام دادن عروسی کردن
consummated U انجام دادن عروسی کردن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
consummate U انجام دادن عروسی کردن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
redo U انجام دادن مجدد چیزی
to shuffle throuch shun U بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
spial U عمل مخفی انجام دادن
to stand to one's duty U وفیفه خودرا انجام دادن
bootleg U معامله قاچاقی انجام دادن
to play one's role U وفیفه خودرا انجام دادن
pop U بسرعت عملی انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
to serve one's term U خدمت خودرا انجام دادن
redone U انجام دادن مجدد چیزی
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
redoing U انجام دادن مجدد چیزی
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
complete U کامل کردن انجام دادن
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1آسیب شناسی مولفه های موثر بر تحکیم بنیان خانواده و ارائه راه کارهای مدیریتی
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com